فخرالدین اسعد گرگانی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1324
:: باردید دیروز : 731
:: بازدید هفته : 2055
:: بازدید ماه : 6760
:: بازدید سال : 74232
:: بازدید کلی : 2319778

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

فخرالدین اسعد گرگانی
جمعه 4 ارديبهشت 1394 ساعت 15:55 | بازدید : 11682 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )


چو ايزد بنده اى را يار باشد
دو چشم دولتش بيدار باشد
ز پيروزى به دست آرد همه کام
ز به روزى به چنگ آرد همه نام
کجا چيزى بود زيبا و شهوار
کجا مردى بود شايستهء کار
دهد يزدان بدان بنده سراسر
که او باشد بدان هنواره در خور
بدين گونه که داد اکنون به سلطان
گزين از هرچه تو دانى به گيهان
همه مردان در گاهش چنانند
که با ايشان دگر مردان زنانند
وليکن هست ازيشان نامدارى
دليرى کاردانى هوشيارى
حکيمى زير کى مرد آزمايى
کريمى نيکخويى نيک رايى
سخنگويى سخندانى ظريفى
هنرمندى هنرجويى لطيفى
کجا در گاه سلطان را عميدست
به هر کارى و هر حالى حميدست
به پيروزى و بهروزى مؤيّد
ابونصراست و منصور و محمد
خداوندى که از نيکى جهانيست
دُرو راى بلندش آسمانيست
ازين گيتى سوى دانش گرايد
ز دانش يافتن رامش فزايد
هميشه نام نيکو دوست دارد
ابى حقى که باشد حق گزارد
کم آزار است و بر مردرم فروتن
مرو را الجرم کس نيست دشمن
چرا دشمن بود آنرا که جانس
همى بخشايد از خواهندگانش
خرد را پيش خود دستور دارد
دل از هر ناپسندى دور دارد
هر آوازى بداند چون سليمان
هزاران ديو را دارد به فرمان
به رادى هست از حاتم فزونتر
به مردى بهترست از رستم زر
چنان گويد زبان هفت کضور
که گويى زان زمينش بود گوهر
طرازى ظنّ برد کاو از طرازست
حجازى نيز گويد از حجازست
چو نثر هر زبانش خوشتر آيد
به نظم آن زبان معجز نمايد
درى و تازى و ترکى بگويد
به الفاظى که زنگ از دل بضويد
دو شمشيرست ز الماس و بيانش
يکى در دست و ديگر در دهانش
يکى گاه هنر خارا گذارإد
يکى گاه سخن دانش نگارد
بسا گُردا کزان گشته ست پيچان
بسا جانا کزين گشته ست بى جان
که و مه لشکر سلطان عالم
به جان وى خورند سوگند محکم
چو با کهتر ز خود، سازد پدروار
چو با مهتر، همى سازد پسروار
بدو با همسران مثل برادر
نباشد زادمردى زين فزونتر
زهر فن گرد او جمع حکيمان
خطيبان و دبيران و اديبان
ز هر شهرى بدو گرد آمدستند
به بحر جود او غرقه شدستند
اگر او نيستى ما را خريدار
نبودى شاعرى را هيچ مقدار
و گر چه شاعرى باشد نه دانا
بسى احسنت و زه گويد به عمدا
يکى از بهر آن تا کاو شود شاد
دگر تا بيشتر بايد عطا داد
ز مشرق تا به مغرب کار گيهان
به زير امر و کردست سلطان
بروبر نيست چندان رنج از اين کار
که از يک جام مى بر دست ميخوار
بزرگا جود دادار جهان بين
که بخشد مردمى راا فصل چندين
الا تا در جهان کون و فسادست
وزيشان خاک مبادا و معادست
بقا باد اين کريم نيکخو را
بر افزون باد جاه و دولت او را
هميشه بخت او پيروز گرباد
به پيروزى و نيکى نامور باد
متابع باد او را ملک گيهان
موافق باد وى را فرّ يزدان




:: برچسب‌ها: شعر فخرالدین اسعد گرگانی- اشعار فخرالدین اسعد گرگانی-شعر-فخرالدین اسعد گرگانی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: